گر می ندهی دو بوسه هر روز، ای ماه

آخر کم از آن که هر به ماهی روزی

ترسم رسد از من به تو آهی روزی

زیرا که نمیکنی نگاهی روزی

اینها همه از چه؟ تا به بازی دل من

خوش بر زنخ آوری، به چاه اندازی

گه وسمه بر ابروی سیاه اندازی

گه زلف بر آن روی چو ماه اندازی

کی برخورم از قامت چون سرو تو من

کز هر طرفی هزار برخورداری

آن زلف،که دارد از تو برخورداری

مانندهٔ میغست که بر خورداری

مادر قرقیم بر لب آب روان

برخیز و بیا گر دل صافی داری

یارا، گر از آن شربت شافی داری

یاری دو سه هوشمند کافی داری

گردون بستی به گوش داریت کمر

گر گوش به هر گوشه نشینت بودی

اقبال سعادت به ازینت بودی

گر لذت علم و درد دینت بودی

تعداد ابیات منتشر شده : 510165