ولیکن با رقیبان چاره ای نیست

که ایشان مثل خارند و تو وردی

بدو مهراب گفت ای شاه ما را

طریقی نیست غیر از رفتن آنجا

به صید عالمیانت کمند حاجت نیست

همین بس است که برقع ز روی برفکنی

گر چه خلقی شده اند از غم لیلی مجنون

هیچکس برصفت قیس بنی عامر نیست

تعلقی است مرا با کمان ابروی او

اگرچه نیست کمانی به قدر بازویم

من درخور تو چه تحفه آرم

جانست و بهای یک نظر نیست

هیچ دست آویزم آن ساعت که ساعت در رسد

نیست الا آنکه بخشایش کند پروردگار

دل برقرار نیست که گویم نصیحتی

از راه عقل و معرفتش رهنمون شود

کار خام ما لبت سازد، نه می

زانک کار پخته کار خام، نیست

ندهم دل به قد و قامت سرو

که چو بالای دلپذیر تو نیست