اندرین پرده بار دل دارد

پی دل رو، که کار دل دارد

دل مرا گوید که دست از من بشوی

دل ندارم؛ رو دل دیگر بجوی

دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری

دل از دلبر چگونه دل بردارد

چرا دل نهم بر دل جنگجویی

که دل زو همه درد و رنج آزماید

هر که بر این مهره چو خر دل نهاد

در گرانمایه به خر مهره داد

از اهل دل نشان دلم جو که در جهان

جزاهل دل کسی نشناسد نشان دل

گفت گر بودی ورا دل یا جگر

کی بدینجا آمدی بار دگر

گر جگر بودی ورا یا دل بدی

بار دیگر کی بر تو آمدی

زنگار غمان گرفت دور دل دل من

بزدای که زنگ دل زداینده تویی

محشری شدکه سوخت زان دل سنگ

هم دل سنگ سوخت هم دل لنگ