پیر انصار از شراب شوق خورده جرعهٔ
همچو مجنون گرد عالم مست حیران آمده
سینه ها بینم ز سوز هجر تو بریان شده
دیده ها بینم ز درد عشق گریان آمده
صد هزاران عاشق سر گشته بینم بر امید
در بیابان غمت الله گویان آمده
از ز دردت خستگان را بوی درمان آمده
یاد تو مر عاشقان را راحت جان آمده
بوی جان آیدم از لب که حدیث تو کنم
شاخ عز رویدم از دل که بلای تو کشم
چه کند عرش که او غاشیه من نکشد
چون بدل غاشیه حکم وقضای تو کشم
پر آب دو دیده و بس آتش جگرم
بر باد دو دستم و پر از خاک سرم
چون از صفت خویشتن اندر گذرم
از عرش همی بخویشتن درنگرم
گاهی که به طینت خود افتد نظرم
گویم که من از هر چه در عالم بترم
رحلت عاشقان زهر سویی
هست از قصد دل مگر سویش