به دست باد، کان سو جان فرستم
مرا بویی ست آخر آن فرستم
اگر خود تیر بر جانم گشایی
به استقبال تیرت جان فرستم
به کشتن خون بهایم آنقدر بس
که گویی بهر خون فرمان فرستم
همایی چون تو، وانگه استخوانم
بگو تا بر سگ دربان فرستم
اگر گوید، برنجد از طفیلی
سری در خدمت چوگان فرستم
نماند اندر تنم نقدی که بر شاه
خراجی زین ده ویران فرستم
ز تیزی نظر کش نه به شمشیر
که خسرو را به تو قربان فرستم