بیاید نام او در مَخلَص شعر
چنان کاندر نماز الله اکبر
نه دنیا بهر ما نفع است و ضَرّست
وزو ما را نه نفعستی و نه ضرّ
بدین معنی خرد نپسندد از ما
که با دریا کنیم او را برابر
اگر گردون بپیماید مثنی
و گر کشور بپیماید مکرر
ز قدرش کمتر آید هفت گردون
ز جاهش کمتر آید هفت کشور
ولی چون در وثاق او نهد پای
عدو چون از وفاق او کشد سر
حلال است آن ولی را خون انگور
حرام است آن عدو را شیر مادر
اگر در دولت او دوستانش
توانگر گشته اند از زر و گوهر
حسودش هم توانگر شد که دارد
سرشک و چهره همچون گوهر و زر
ایا شاکر ز عدلت شاه و دستور
و یا راضی به دادت ملک و لشکر
چراغ اصل خویشی تا به آدم
جمال نسل خویشی تا به محشر
کسی کاندر ا نظرا شخص تو ببیند
سپهری را همی بیند مصور
فلک خواند تو را ابر گهربار
ملک خواند تورا ببر دلاور
به رزم اندر چنان کوشی که هرگز
نکوشد با درختان باد صرصر
اگر ناطق شوندی همچو مردم
به هر وقتی چه گردون و چه اختر
دهندی اختر و گردون گواهی
که در عالم نباشد چون تو دیگر
اگرچه مهتران بسیار دیدم
ندیدم بهتر از تو هیچ مهتر
چو بر دفتر نویسم شکر این قوم
کنم شکر تو را آغاز دفتر
بپیوستند بس عِقْد مدیحت
همه شایسته و زیبا و درخور
که پیوندد چنین عِقدی که تا حشر
بود بر گردن ایام زیور
همی تا بی عرض جوهر نباشد
چنان چون بی فلک خورشید ازهر
امارت چون فلک باد و تو خورشید
ریاست چون عَرَض باد و تو جوهر
ز نور رای تو دولت مزین
ز بوی خلق تو دنیا معطر
سرایت چون بهشت و بندگانت
چو حورالعین دمی چون آب کوثر