هرگز مه آزمای دگر آزموده را
زیرا محل بوده نباشد نبوده را
گر جاهلی ستایش جاهل کند ولی
نتوان ستود پیش خرد ناستوده را
بر هر کس اعتماد مکن زان که هرزه گوی
باور نکن که باز نگوید شنوده را
جانش بکاهد ار ندهی رخصتش به گفت
نتوان خموش داشت سخن بر فزوده را
قلاب را اگر ز خیانت گریز نیست
صرّاف نیک داند از زر، زدوده را
معقولِ عقل نیست که صرّاف چشم باز
با سرمه نسبتی دهد انگشتِ سوده را
خوش وقت عارفان محقق که نزدشان
چندان محل نباشد این خاکِ توده را
گه گه به گوش مالِ ادب بهرِ انتباه
واخواست واجب است تغافل نموده را