ما که شنگولیانِ خوش باشیم
بنده ی شاهدانِ قلّاشیم
بت پرستی نمی کنیم اَرنه
لعبتی بی نظیر بتراشیم
اصل معناست ور نه نقش کنیم
صورتی بی بدل که نقّاشیم
گاه دیوانه ایم و گه عاقل
گاه پندان شویم و گه فاشیم
دام در خاک و مرغ در افلاک
دانه ای بر امید می پاشیم
خلق اگر دوست اند وگر دشمن
ما نه مردانِ صلح و پرخاشیم
ایمنیم از خبر که خرسندیم
فارغیم از خرد که اوباشیم
کارِ ما با نزاری افتاده ست
چون نزاری برفت ما باشیم