ای در حرمت نشان کعبه
درگاه تو را نشان کعبه
ای کمتر خادمان بزمت
بهتر ز مجاوران کعبه
کعبه است درت، نوشته خورشید
العبد بر آستان کعبه
شاهان همه در پناه قدرت
چون مرغان در امان کعبه
گردون به مثال بارگاهت
کرده ز حق امتحان کعبه
حق کرده خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه
ملت به جوار تو بیاسود
چون صید به دودمان کعبه
جای قسم و مقام سجده است
از بهر خواص جان کعبه
خاک قدمت به عرض مصحف
صحن حرمت نشان کعبه
کعبه به درت پیام داده است
کای کعبهٔ جان و جان کعبه
جبریل که این پیام بشنود
جانی ستد از زبان کعبه
بر کعبه کنند جان فشان خلق
بر صدر تو جان فشان کعبه
دست تو محیط بر ممالک
ابری شده سایبان کعبه
شیطان ز درت رمیده آنسانک
پیلان ز نگاهبان کعبه
ای تشنهٔ ابر رحمت تو
چون من لب ناودان کعبه
ظلم از در تو رمیده چون دیو
از سایهٔ پاسبان کعبه
ظلم و حرم تو، حاش لله
پای سگ و نردبان کعبه
رضوان صفت در سرایت
کرده است بر آستان کعبه
جوید به تبرک آب دستت
چون حاج ز ناودان کعبه
دهلیز سرات ناف فردوس
چون ناف زمین میان کعبه
چندان که مجاور حجابی
داری صفت نهان کعبه
شروان به تو مکه گشت و بزمت
دارد حرم عیان کعبه
ای کعبه بساط آسمان خوان
عنقا شده مور خوان کعبه
گر خصم به کین تو کشد دست
چون ابرهه بر زیان کعبه
ز اقبال تو سنگ سار گردد
چون پیل زیان رسان کعبه
ای دولت در رکاب بختت
چون جنت در عنان کعبه
هر پنج نماز چون کنی روی
سوی در کامران کعبه
بر فرق تو اختران رحمت
بارند ز آسمان کعبه
ای کعبهٔ ملک عصمة الدین
من بندهٔ رایگان کعبه
ای بانونی شرق و کعبهٔ جود
من بلبل مدح خوان کعبه
گر کعبه چو من شدی زبان ور
وصف تو بدی بیان کعبه
موقوف اشارت تو ماندم
چون حاجی میهمان کعبه
تا از حجر است و آستانه
خال سیه و لبان کعبه
در دولت جاودانت بی نام
هم حرمت و هم توان کعبه
پردهٔ در بارگاه بادت
زان حله که هست ز آن کعبه
دولت شده رد ضمان عمرت
چون ملت در ضمان کعبه