نیلگون پرده برکشید هوا
باغ بنوشت مفرش دیبا
لوح یاقوت زرد گشت به باغ
بر درختان صحیفهٔ مینا
گر نه عاشق شده ست برگ درخت
از چه رخ زردگشت و پشت دو تا
خواجهٔ سید اسعد آنکه ازوست
هر چه سعدست زیر هفت سما
تا به دریا رسید باد سخاش
در شکسته ست زایش دریا
هرکه امروز کرد خدمت او
خدمت او ملک کند فردا
زایران را سرای او حرمست
مسند او منا و صدر صفا
جز بدو سازوار نیست مدیح
جز بدو آبدار نیست ثنا
بابها گشت صدر و بالش ازو
که ثنا زو گرفت فر و بها
خاطر من مگر به مدحت او
ندهد بر مدیح خلق رضا
گرچه دورم به تن ز خدمت او
نکنم بی بهانه رسم رها
او سزاوارتر به مدح و ثناست
جهد کن تا رسد سزا به سزا
گر به خدمت نیامدم بر تو
عذرکی تازه رخ نمود مرا
فرقت پردهٔ تو گشت مرا
پرده ای بر دو دیدهٔ بینا
تا نمازست مایهٔمؤمن
تا صلیبست قبلهٔ ترسا