مهر از تو ندیدم و وفا هم
جور از تو کشیدم و جفا هم
چیزی به دلت اثر ندارد
آسوده ز وردم از دعا هم
یک دل ز تو شادمان ندیدم
غیر از تو ملول و آشنا هم
چشمت ز نگاه مردم افکن
قلاش فکند و پارسا هم
زلفت ز کمند پیچ در پیچ
درویش گرفت و پادشا هم
از دیر و حرم مسافران را
مقصود تویی و مدعا هم
من اول و آخری ندارم
مبدا تویی و منتها هم
هر منظرت از مه دو هفته
شهری متحیرند ما هم
بالای تو هر کجا نشیند
بس فتنه که خیزد و بلا هم
چندان نگه تو بی خودم کرد
کز خویش گذشتم از خدا هم
تا زان سر کوی پا کشیدم
دستم از کار رفت و پا هم
در دور دهان و چشم ساقی
از زهد برستم از ریا هم
بس خرقه به کوی می فروشان
رهن می ناب شد روا هم
از جلوهٔ مهوشی فروغی
مغلوب هوس شدی هوا هم