اگر عمر ابد خواهی در ایام
ز آب چشمه اچول طلب، کام
سکندر آب اگر زین چشمه می خورد
برای چشمه حیوان نمی مرد
ندارد قدر این آب، آب حیوان
ازان تن زنده می ماند ازین جان
صفای چشمه بین، کز چند فرسنگ
نماید سنگ در آب، آب در سنگ
عروسی را که رخ شویند ازین آب
بتابد روی از مشّاطه در خواب
بود گر بید را زین آب، امّید
هلالستان نماید سایه بید
برد گر ابر ازین سرچشمه مایه
نیفتد بر زمین از ابر، سایه
اگر این آب، سوی باغ پوید
ید بیضا چو برگ از شاخه روید
درین سرچشمه گردد دیده بینا
به بر گو باد، بوی پیرهن را
صفا نوعی به سنگش نقش بسته
که بازار بلور از وی شکسته
وزد بر کوه اگر زین چشمه صرصر
کند سنگ سیه را رشک مرمر
مخوانش آب خضر از بی تمیزی
که هست از آبرو به در عزیزی
اشارت جانب این چشمه از دور
کند انگشت را فواره نور
ندارد آب کوثر این شرافت
شرافت فرض کردی، کو لطافت؟
کند گر امتحان سردی آب
نیارد پنجه مرجان دمی تاب
نمی آید به جوش این آب از آتش
هوس گو، زحمت بیهوده می کش
مگر یاقوت اینجا آب خورده؟
که آتش آبرویش را نبرده
ازان ماهی زند خود را به قلاب
که در آتش جهد از سردی آب
دهد لب تشنگان را با صد امّید
خط موجش برات عمر جاوید
خداوندا ندانم این چه آب است
که چشم خضر بر وی چون حباب است
به روی چشمه ماهی صف کشیده
چو مژگان های تر بر روی دیده
دمادم چشمه از ماهی تپیدن
کند چون چشم، انداز پریدن
دلی کاین چشمه را دیده ست در خواب
که از چاه زنخدان می خورد آب؟
نیابد تا ز چشم بد گزندی
بر این سرچشمه می باید سپندی
چه معجز می کند این چشمه نوش؟
که دایم دیگ سردش می زند جوش
بر این سرچشمه چندان در فشاندم
که دریا را به روی خود نشاندم
چه می پرسی حدیث باغ اچول
ارم بر سینه دارد داغ اچول