ای کامگار سلطان،انصاف تو به گیهان
گشته عیان
مسعود شهریاری،خورشید نامداری
اندر جهان
ای اوج چرخ جایت،گیتی ز روی و رایت
چون بوستان
چون تیغ آسمان گون،گردد به خوردن خون
همداستان
باشد به دستت اندر،از گل بسی سبک تر
گرز گران
بر تیز تگ هزبری،برقی که گردد ابری
زیر عنان
کوهی که باد گردد،چون گردباد گردد
در زیر ران
پیش رفیع تختت،از طوع و طبع بختت
بسته میان
کس چون تو ناشنوده،عادل چو تو نبوده
نوشین روان
در هیچ روزگاری،کس چون تو شهریاری
ندهد نشان
در شکر و مدحت تو،پاینده دولت تو
شد همزبان
آمد بهار خرم،شد عرصه های عالم
پر گلستان
از دست هر نگاری،نیکوتر از بهاری
باده ستان
در عز و ناز و شادی،بر تخت ملک بادی
تا جاودان