خاک ، یخ بست و عزاکردند سر
خاک بر سر طفلکان بی پدر
هم به پهلویش سگی زار و نزار
خفته در آغوش هم همچون دو یار
آخر شب این دو بدبخت نژند
زیر دیواری به یکدیگر رسند
هر دو یکسانند با یک امتیاز
اینکه سگ را پوستینی هست باز
لیک زنگ نیمشب با صد خروش
بر توانگر گفته هر دم نوش نوش
چند روزی ترک عادت بهتر است
این عمل از هر عبادت بهتر است
تو به عشرت خفته در مشکوی خویش
از تو برگرداند ایزد روی خویش
این تجارت نفع دارد از دو سو
لن تنالوا البر حتی تنفقوا
کاین زمستان اندرین شهر قدیم
سر بسر مردند اطفال یتیم
لطف کن تا خلق ساکت بگذرند
بر تو با خشم و حسادت ننگرند