این شنیدم که تازی ای درویش
کف بسودی ز مهر بر سگ خویش
زاهدی سک بدید و آن تازی
گفت ای سگ چرا چنین سازی ؟ !
مرد تازی به آب درزد دست
گفت شستمش باز و عذرم هست
آن پلیدی ز من برفت به آب
بر زبان تو ماند رجس عتاب
حق گرت آب رحمت افشاند
آن پلیدیت بر زبان ماند!
امر معروف و نهی از منکر
به طریق ملاطفت خوش تر
ور نصیحت کنی ، نهان شاید
نه عیان کش فضیحت افزاید
اوستادان ما به عهد قدیم
چون که در حضرتی شدند ندیم
روز و شب بر درش مقیم بُدند
ناصح غیرمستقیم بُدند
صفتی زشت اگر در او دیدند
مهره بر عکس آن صفت چیدند
نعت اضداد آن صفت گفتند
گر شقی بد، ز عاطفت گفتند
هر صفت کاندرو ندیدندی
وصف آن را زمینه چیدندی
که فلان شه فلان صفت را داشت
به فلان حُسن ، مملکت را داشت
گر نبخشیدی این عمل تأثیر
فرق کردی طریقهٔ تقریر
چون اثر کرد حس رحم در او
به رحیمی مثل زدند برو
آن قدر وصف رحمتش کردند
که ز رحمت ملامتش کردند
بود پور سبکتکین به قدیم
پادشاهی شجاع ، لیک لئیم
آن قدر مدح نصر سامانی
خوانده شد در حضور سلطانی
که چه مبلغ به « رودکی » بخشید
چه عطایا به آن یکی بخشید
تا بجنبید حس مکرمتش !
عام شد بر جهانیان صلتش !
به « غضاری » چنان عنایت کرد
که ز بسیاریش شکایت کرد!
الغرض ، پند اگر نکو گویی
آن چنان گو که خاص او گویی
ور ز حکمت برون نهی گامی
چه نصیحت دهی ، چه دشنامی
یاد باد آن که این سخن بنوشت :
سرزنش بهتر از نصیحت زشت
ای بهار آن چنان نصیحت گوی
که خدا داند و تو دانی و اوی