به شاخ شکوفه بتابید شید
شکفتند آن غنچه های سپید
ز الوان سبز و سپید و گلی
ببستند شاخ درختان حلی
درخت است چون نو عروسی ملوس
بهار است داماد آن نوعروس
چو پرمهر مام ، آفتاب از فلک
کند دختر نازنین را بزک
به گوشش کند گوشواری قشنگ
ز الماس و ازگوهر رنگ رنگ
به ساعدکند دست اورنجنش
گلوبندی آویزد از گردنش
زگوهر فروزان کند مشت او
وز انگشتری چار انگشت او
درآوبزد از گرد رخسار اوی
ز پاکیزه لؤلؤ یکی عقد روی
نهد از بر فرق زیبا نگار
یکی خوب تاج از در شاهوار
کمر چادری سبز و گوهرنشان
بپیچد بر او زاطلس گل فشان
چمن بزمگاه و طبیعت پدر
دهد دست دختر به دست پسر
ز بس نقره اش برفشاند به فرق
بساط چمن گردد از نقره غرق
بهار و شکوفه عروسی کنند
در آن جشن مرغان سرود افکنند
قناری سخن گرم گوید همی
ز داغ شکوفه بموید همی
به هر پرکز اشکوفه ریزد به خاک
قناری کند ناله ای دردناک
هوای شکوفه نشاط من است
بساط شکوفه بساط من است
نشاط شکوفه به روزی ده است
بلی عمر پاکیزگان کوته است
ولیکن در این مختصر روزگار
گذارند از خود بسی یادگار
شکوفه بدان روزکوته که داشت
برفت و بسی زاد و رودی گذاشت
بدان روزکم لعبتی چند زاد
فری آن که شایسته فرزند زاد
فری آن که تازبست پدرام زیست
چو بدرودگفت از پیش نام زیست
دریغ آیدم زندگانی به ناز
که بی نام نیکو بپاید دراز