انبیا گفتند نومیدی بدست
فضل و رحمتهای باری بی حدست
از چنین محسن نشاید ناامید
دست در فتراک این رحمت زنید
ای بسا کارا که اول صعب گشت
بعد از آن بگشاده شد سختی گذشت
بعد نومیدی بسی اومیدهاست
از پس ظلمت بسی خورشیدهاست
خود گرفتم که شما سنگین شدیت
قفلها بر گوش و بر دل بر زدیت
هیچ ما را با قبولی کار نیست
کار ما تسلیم و فرمان کردنیست
او بفرمودستمان این بندگی
نیست ما را از خود این گویندگی
جان برای امر او داریم ما
گر به ریگی گوید او کاریم ما
غیر حق جان نبی را یار نیست
با قبول و رد خلقش کار نیست
مزد تبلیغ رسالاتش ازوست
زشت و دشمن رو شدیم از بهر دوست
ما برین درگه ملولان نیستیم
تا ز بعد راه هر جا بیستیم
دل فرو بسته و ملول آنکس بود
کز فراق یار در محبس بود
دلبر و مطلوب با ما حاضرست
در نثار رحمتش جان شاکرست
در دل ما لاله زار و گلشنیست
پیری و پژمردگی را راه نیست
دایما تر و جوانیم و لطیف
تازه و شیرین و خندان و ظریف
پیش ما صد سال و یکساعت یکیست
که دراز و کوته از ما منفکیست
آن دراز و کوتهی در جسمهاست
آن دراز و کوته اندر جان کجاست
سیصد و نه سال آن اصحاب کهف
پیششان یک روز بی اندوه و لهف
وانگهی بنمودشان یک روز هم
که به تن باز آمد ارواح از عدم
چون نباشد روز و شب یا ماه و سال
کی بود سیری و پیری و ملال
در گلستان عدم چون بی خودیست
مستی از سغراق لطف ایزدیست
لم یذق لم یدر هر کس کو نخورد
کی بوهم آرد جعل انفاس ورد
نیست موهوم ار بدی موهوم آن
همچو موهومان شدی معدوم آن
دوزخ اندر وهم چون آرد بهشت
هیچ تابد روی خوب از خوک زشت
هین گلوی خود مبر هان ای مهان
این چنین لقمه رسیده تا دهان
راههای صعب پایان برده ایم
ره بر اهل خویش آسان کرده ایم