پذیره فرستاد بر چند میل
بر آراست گاه از بر زنده پیل
ز دیبا زده سایبان بر سرش
بزرگان پیاده به پیش اندرش
چو نزدیک شد شادمان رفت پیش
نشاندش سوی راست بر تخت خویش
ببوسیدش از مهر و پرسید چند
گرفت آفرین پهلوان بلند
خراج همه خاور و باژ روم
هرآنچ آورید از دگر مرز و بوم
همه با دگر هدیه ها پیش برد
همه سرگذشتش براو برشمرد
سخن راند از افریقی و منهراس
بسی یاد کرد از جهانبان سپاس
مر آن دیو را بسته پیش سیاه
بیاورد، تا دید ضحاک شاه
دو دندانش از یشک پیلان فزون
بیفکند پیشش چو عاجین ستون
سپاه و شه از سهم آن نره دیو
بماندند با یاد کیهان خدیو
که پاکا توانا خدای بزرگ
که دیوی چنین آفریند سترگ
هم او سرکشی زورمند آورد
کزاین گونه دیوی به بند آورد
بفرمود شه چاردار بلند
مر آن زشت پتیاره کرده به بند
همه تن به زنجیرهای دراز
به میدان بدآن دارها بست باز
ز نظاره کشور پر از جوش گشت
بسا کس ز دیدارش بی هوش گشت
بی اندازه هر کس خورش ز آزمون
همی تاخت از پیش او گونه گون
دو چندان که یک مرد برداشتی
وی آسان به یک دَم بیوباشتی
وزآن پس مهان را همه خواند شاه
به بگماز با پهلوان سپاه
نشاندش بر خویش بر دست راست
به شادیش با جام بر پای خاست
بفرمود تا هر که جستند نام
همیدون به یادش گرفتند جام
یکی مهش هر روزنوچیز داد
جدا هر دمی پایه ای نیز داد
سَر ماه دادش کلاه و کمر
یکی مهر مجوق و زرین سپر
خراج همه بوم خاور زمین
دگر هرچه آورده بد همچنین
سراسر بدو داد بسیار چیز
به طنجه دگر هر چه بگذاشت نیز
فرستاد بازش سوی سیستان
بشد شاد دل گرد گیتی ستان
به دیدار جفت و پدر چند گاه
همی زیست آسوده از رنج راه