نفس شمار به پیچاک روزگار خودیم
مثال بحر خروشیم و درکنار خودیم
اگرچه سطوت دریا امان بکس ندهد
بخلوت صدف او نگاهدار خودیم
ز جوهری که نهان است در طبیعت ما
مپرس صیرفیان را که ما عیار خودیم
نه از خرابهٔ ما کس خراج می خواهد
فقیر راه نشینیم و شهریار خودیم
درون سینهٔ ما دیگری چه بوالعجبی است
کرا خبر که توئی یا که ما دچار خودیم
گشای پرده ز تقدیر آدم خاکی
که ما به رهگذر تو در انتظار خودیم