صدهزاران سال میمون باد جشن مهرماه
بر شهنشاهی که دارد صدهزاران مهر وماه
بندگانش مهر و ماه اند وز فرخ طلعتش
روز ایشان هست فرخ تر ز جشن مهر ماه
یک تن است او از عدد وز نصرت و تایید هست
عالمی بر تخت شاهی با قبا و با کلاه
نه به عدل اندر فلک زاده است چون او شهریار
نه به ملک اندر زمین زاده است چون او پادشاه
در هنرمندی و مردی پاک دین و پاک تن
در خداوندی و شاهی نیک رای و نیک خواه
ملک بی حد و سپاه بی کران دادش خدای
این چنین شه را نشاید جز چنین ملک و سپاه
خسروی او را سزاوارست کز فرهنگ اوست
قیمت تاج و نگین و تیغ و تخت و بارگاه
هست رایش خلق را سوی سعادت راهبر
بی مبارک رای او سوی سعادت نیست راه
روی نصرت را دم شمشیر او دارد سپید
روی دشمن را پی شبرنگ او دارد سیاه
وعدهٔ خلد و وعید حشر بنماید همی
دست او در بزمگاه و تیغ او در رزمگاه
خُلد بینی چون کنی در بزمگاه او نظر
حَشر بینی چون کنی در رزمگاه او نگاه
خانیان از تاب تیغ او همی گویند وای
رومیان از ترس تیر او همی گویند آه
ای به جنب رای تو رای بداندیشان خطا
ای به جنب عزم تو عزم ستمکاران تباه
ای ز جباری مقدس همچو عیسی از دروغ
ای زبیدادی مطهر همچو یحیی ازگناه
از تو دارد هر کسی در ملک و دولت نام و نان
وز تو دارد هرکسی در دین و دنیا عز و جاه
گر سر از شادی بیفرازی کنون وقت است وقت
ور رخ از عشرت بیفروزی کنون گاه استْ گاه
خاصه کز باد خزانی هم به باغ و هم به راغ
شنبلیدی شد درخت و زعفرانی شدگاه
ر نگ را اندرکمرها تنگ شد جای گریز
ماغ را اندر شَمَرها سرد شد جای شناه
د ر چنین فصلی سزد گر جام می داری به کف
در چنین وقتی سزد گر حق می داری نگاه
در همه وقتی تو دل یکتاه داری پیش حق
باد پیش قامت تو قامت شاهان دوتاه
تو معین شرع بادی و تو را ایزد معین
تو پناه خلق بادی و تو را ایزد پناه
خشم تو مانند آتش باد وگمراهان چو نی
کین تو چون باد صرصر باد و بدخواهان چوکاه