تا خزان زد خیمهٔ کافورگون بر کوهسار
مفره س زنگارگون برداشتند از مرغزار
تا برآمد جوشن رستم به روی آب گیر
زال زر باز آمد و سر برکشید ازکوهسار
تا وشی پوشان باغ از یکدگر گشتند دور
بر هوا هست از سیه پوشان قطار اندر قطار
گشت دست یاسمین ز آسیب او بی دستبند
گشت گوش ارغوان زآشوب او بی گوشوار
اندر آمد ماه تیر و در ترازو رفت مهر
تا چو تیر و چون ترازو راست شد لیل و نهار
در طبایع نیست مروارید را اصل از شبه
پس چرا ابر شبه رنگ است مروارید بار
شست پنداری رخ آبی به آب زعفران
تا چو دست زعفران آلوده شد برگ چنار
خواست افریدون ز شاهان گنج و اینک مهرگان
تحفه ها آرند پیش خسروان روزگار
سایهٔ یزدانش خوان او را که گر خوانی سزاست
زانکه هست او سایهٔ یزدان و خورشید تبار
کیست چون او گاه بزم افروختن خورشید فش
کیست چون او روز رزم آراستن جمشیدوار
پادشاهی جون یکی باغ است واو سرو روان
فروبختش بیخ و شاخ و داد و دستش برگ و بار
در نژاد وگوهر سلجوقیان پیدا شدست
طلعت او را همی کردست گیتی انتظار
علم و عقل از خدمتش خیزد که مردم را همی
زان بود تهذیب لفظ و زین بود ترتیب کار
زان شرف کز تیر و ا تیغت زخم برمی داشتند ا
آهوان بر چشم وگوران بر سرین از روزگار
مار کردارست شمشیرت که زهر جان گزای
در سر شمشیر توست و دربن دندان مار
زیر حکم تو خراسان چون حصار محکم است
سایهٔ فرمان تو چون خندقی گرد حصار