در شب هجران که روزی هیچ دشمن را مباد
می رود عمر عزیزم چون سر زلفت به یاد
محنت هجران و رنج راه و تشویش سفر
این همه گویی نصیب جان مهجورم فتاد
سیل خون دل که از اینگونه آید سوی چشم
دم به دم بر آب خواهد رفت مردم زین سواد
تا ز خط جام می فهم معانی کرده ام
هر چه خواندم پیش استاد طریقت شد ز یاد
ترک چشمش ریخت خون ما به شوخی، وز لبش
خونبها جستیم از وی، خونبها بر هم نهاد
در غمت گر رفت خسرو از جهان، عمر تو باد
لیک خواهد خواست روز محشر از دست تو داد