بزم ما را یک دو خواب آلوده اند
مست و خوش، گویی شراب آلوده اند
سایه پروردند وز خط سیاه
سایه را بر آفتاب آلوده اند
جامه بر اندام شان گویی ز لطف
برگ گل را از گلاب آلوده اند
می میان شیشه صافی نگر
آتشی گویی به آب آلوده اند
می نبیند سوی ما ساقی، ازانک
چشمهایش مست و خواب آلوده اند
آب شو، ای چشمه خون، کز شراب
دست آن مست خراب آلوده اند
یارب آن سرخی لبش را از می است
یا خودش از خون ناب آلوده اند
بس به اشک آلوده شخصم، گوئیا
سیخی از آب کباب آلوده اند
هست خسرو را سؤالی زان دهن
کز پیش راه جواب آلوده اند