گر هنر داری مرنج، ار کم نشینی بر ستور
زیر عیسی خر نگر، زیر خزان یکران تور
وز حروفی نام رخش و داردت هر جا، چه سود؟
در عرب وی را کمیت است اسم و در تاتار بور
نیک و بد در آدمی پنهان نمی ماند، چنانک
نافه در جیب ملوک و باده در جام بلور
نفس را چون رام جویی، ساکنی بهتر ز جهد
پیل را چون پست خواهی، چاره نیکوتر ز زور
چند بهر کنجدی کش خورده نتوانی، ز حرص
پا نهی، کایی تهی تگ در ره پیلان چو مور
احمقی باشد که گنجی دارد و خرجیش نیست
بر ستور انبار گوهر کی بود سود ستور؟
مزد دارد عرض بخشش پیش دکان بخیل
خیر باشد چاه کندن بر لب دریای شور
خوار نبود مکر می کو گردد از افلاس خوار
عور نبود منفقی کو گردد از انفاق عور
در عیار سیم و زر تا کی پرستی سنگ را؟
باش تا سیم تو گردد گور و گردد سنگ گور
ترک در دنباله کور و ز گورش یاد نه
گور دنبالش روان زانگونه کو دنبال کور
صنع یزدان شد چنان، از دیده عیبیش مبین
حسن در زنگ و حبش چون عقل در ملتان و غور
با تن سیمین، چو گنج خویش یابی زیر خاک
زال زر رویین تن و پولادوند و سیمجور
پر نگیرد بنده خواهش، ذره ذره کن چو ریگ
روغن اندر ریگ ریزی، بیشتر گردد صبور
خام تر گردد ز پند معنوی دانای خام
کورتر گردد ز باد عیسوی دجال کور
گر به پند از فسق باز آیی چو خسرو، ای حکیم
در جنب سر شستنت باید، چه دریا و چه خور!