با چنین فقر و این تهی دستی
وندرین خاکساری و پستی
پشت گرمم بدانکه بی کم و کاست
اعتقادی درست دارم و راست
به رسول و کلام و وحی و ملک
به شب قربت و عروج فلک
به بهشت و بدوزخ و بالم
به سماوات و عرش و لوح و قلم
به ترازو و عرصهٔ عرصات
به عبور مجردان ز صراط
به کرامات و معجز و بولی
به ابوبکر و عمر و بعلی
به شب اولین گور و عذاب
به وقوف و بحشر و نشر و حساب
به خدایی که واحدست و صبور
به خدایی که قادرست و غفور
بی زن و بی شریک و فرزندست
او به کس، کس باو نه مانندست
حی و قیوم و بر وعدل و علیم
خالق و رازق و قدیر و قدیم
بود و هست و بود ولی بیچون
از جسد فرد و از جهت بیرون
ز اختر و چرخ و عقل و جان برتر
وز خیال و ضمیر و فکر به در
ملک انس و جان علی الاطلاق
« ابدی الظهور والاشراق »
حکم او عدل و وعدهٔ او راست
بجز و هرچه بود و هست و اوراست
پادشاها، به ذات اکرم تو
به صفات و به اسم اعظم تو
که ز ایمان مکن تهی دستم
بر همینم بدار تا هستم