به سخن شیخ روز را گذراند
به حیل شام را به چاشت رساند
وان حوایج که نقد گنجینه
بود ز آیندگان پیشینه
حاضر آورد یک دو کاسه طعام
داشت محسوب در وظیفه شام
چون شد آن آش و ماش و خورده روان
برگرفتند کاسه ها ز میان
نقل های ذخیره پیش کشید
نقل می گفت و نقلکی می چید
چون ز شب درگذشت یک دو سه پاس
گفت بر نقل و نقل شکر و سپاس
جانب خوابگه قدم برداشت
بره و گرگ را به هم گذاشت
گرگ بی حد گرسنه بره زبون
چون بماند سلامت از وی چون
شیخ در خواب و مفسدک بیدار
شیخ بیکار و مفسدک در کار
ساخت اندر پناه لنگر شیخ
کار خود را که خاک بر سر شیخ
گر زنی طعن این بر آن غرزن
بر تو خواند که ان بعض الظن
بعض ظن گفت حق نه کل آخر
صدق بعضی ظنون بود ظاهر
این نه صوفیگری و آزادیست
بلکه کیدیگری و قوادیست
شیخ و صوفی که گفتمش صد بار
می کنم زان گناه استغفار
آن فرومایه را چه استحقاق
کین اسامی بر او کنند اطلاق
لقب و اسم پادشایی چند
حیف باشد بر این دغایی چند
بلکه زان کس کش اینچنین کار است
حرف را ننگ و لفظ را عار است
کاش او را نمونه ای بودی
که من آن را به خلق بنمودی
تا به تمثیل شرح سیرت وی
کردمی همچو آن عرب در ری