غذای تن و قوت جان است راح
چه وصفش کنم بیش از آن است راح
چهل سال مداح می بوده ام
هنوزش به واجب بنستوده ام
شب و روز تحسین می کرده ام
تفاخر به آئین وی کرده ام
بپرورده ام هم چو جان در تنش
که هست اتصالی به جان منش
چنان با دمِ او دمی داشتم
که چون جان عزیزش همی داشتم
گه ش گفته ام جان شیرین من
جم وقت جام سفالین من
گه ش گفته ام یادگار مسیح
غلط می کنم اعتبارِ مسیح
گهی مادرش گفته ام مریم است
که چون ابن مریم مبارک دم است
گهش روح ثانی نهادم لقب
درافگندم آتش به آبِ عنب
اگر شرح خاصیت می دهم
ندانم که انصافِ او کی دهم
هزارش صفت کرده ام در هزار
هنوزش نگفتم یکی از هزار