ای به خورد و خواب قانع هم چو حیوان از غذای
یک نفس زین چارچوبِ طبعِ حیوانی برآی
آدمی مانی ولیکن آدمی سیرت نه ای
دیو پیکر نیستی اما که هستی دیو رای
خود گرفتم باصره ت را قفل حیرت بسته اند
امتحان را چشمِ دل بر آینه ی عبرت گشای
عالمِ باقی و فانی را به هم نسبت مکن
روزکی چند ار خوشت باشد درین فانی سرای
گر نکو نامیت می باید مجوی آزارِ خلق
کز ستم گاری نشد با فرّه ی ایزد همای
رستگاری با کم آزاری توانی یافتن
با کم آزاران نشین و با کم آزاران گرای