چه شب بود آن که از ما برشکستی
کزان شب باز در در وصل بستی
چه رسوا کردی اندر شهر ما را
شدی در پرده ی عصمت نشستی
رقیبان گرچه مانع می شوندت
نگویم نیستی معذور هستی
ولی گه گه ز روی مهربانی
کم آخر زان که پیغامی فرستی
غرض خواهان زبان در من کشیدند
گناهم عاشقی بوده ست و مستی
ز من برگشتی از بهر رقیبان
به رغم دوستان دشمن پرستی
نزاری از رقیبان چند نالی
کم خود گیر از دشمن برستی