بر ما گر اعتراض کند مدّعی چه باک
بر آستانِ دوست مقیمیم هم چو خاک
عین الیقین معاینه می بین و دور باش
هم چون من از وساوسِ تشبیه و اشتکاک
چنگال در مزن به گریبانِ ما گریز
از زمره یی که دامنِ عفّت زدند چاک
عاقل نشد هنوز برین امتحان محیط
تا عشق از برایِ چه آمد درین مغاک
تا دفعِ شبه و شرک کند ورنه لامحال
وحدت نیامده ست و نیاید در اشتراک
ما را مبر به دعوتِ اصحابِ خودپرست
در قالبِ پلید نگنجد روانِ پاک
در خانه مرغ را نبود قدرتِ عقاب
در آب لوک را نبود حّدِ بیسراک
هر کس به اصل میل کد پیش بین و عقل
ما را چو بازگشت به عشق است نیست باک
هم عاقبت به مرکزِ خود بازگردد آب
هر چند کز سَمَک بردش ابر بر سماک
خو کن به بی نوایی و عزلت نزاریا
آری که خانه سوز بود عشقِ سوزناک
مردانه باش در صفِ تسلیمِ غازیان
عشقت مگر به تیغِ محبّت کند هَلاک