ما که دیوانگانِ مدهوشیم
عشق از مردمان نمی پوشیم
گرچه با عشق برنمی آییم
هم به نوعی که هست می کوشیم
در مقامات عشق می بازیم
در خرابات دُرد می نوشیم
بنده ی شاهدانِ خوش چشمیم
بل که هندویِ حلقه در گوشیم
هر که را دوست داشتیم برو
هر زمانی زمانه بفروشیم
گاه بینندگانِ بی چشمیم
کاه گویندگانِ خاموشیم
راه بی منزل است و می پوییم
بحر بی ساحل است و می جوشیم
حرفِ دیوانگان بیار که ما
سخنِ عاقلان بننیوشیم
چون نزاریِ مستِ لایعقل
واله و بی قرار و بی هوشیم