نیست بی روی تو میل گل و برگ سمنم
تا شدم بنده ات آزاد ز سرو چمنم
منکه در صبح ازل نوبت مهرت زده ام
تا ابد دم ز وفای تو زنم گر نزنم
جان من جرعهٔ عشق تو نریزد بر خاک
مگر آنروز که در خاک بریزد بدنم
گر مرا با تو بزندان ابد حبس کنند
طره ات گیرم و زنجیر به هم درشکنم
بار سر چند کشم بی سر زلفت بردوش
وقت آنست که در پای عزیزت فکنم
چون سر از خوابگه خاک برآرم در حشر
بچکد خون جگر گر بفشاری کفنم
آخر ای قبله صاحب نظران رخ بنمای
تا رخ از قبله بگردانم و سوی تو کنم
بر تنم یک سر مو نیست که در بند تو نیست
گر چه کس باز نداند سر موئی ز تنم
پیرهن پاره کنم تا تو ببینی از مهر
تن چون تار قصب تافته در پیرهنم
بسکه می گریم و بر خویشتنم رحمت نیست
گریه می آید ازین واسطه بر خویشتنم
چون کنم وصف شکر خندهٔ شور انگیزت
از حلاوت برود آب نبات از سخنم
چون حدیث از لب میگون تو گوید خواجو
همچو ساغر شود از باده لبالب دهنم