مهست یا رخ آن آفتاب مهر افزای
شبست یا خم آن طره قمر فرسای
مرا مگوی که دل در کمند او مفکن
بدان نگار پریچهره گو که دل مربای
چه سود کان مه محمل نشین نمی گوید
که بیش ازین مخروش ای درای هرزه درای
مرا بزلف تو رایست از آنکه طوطی را
گمان مبر که بهندوستان نباشد رای
نوای نغمهٔ چنگم چه سود چون همه شب
خیال زلف توام چنگ می زند در نای
ببوی زلف سیاهت بباد دادم عمر
مرا که گفت که بنشین و باد میپیمای
اگر چه عمر منی ای شب سیه بگذر
و گر چه جان منی ای مه دو هفته برای
چو روشنست که عمر این همه نمی پاید
مرا چو عمرعزیزی تو نیز بیش مپای
خوشا بفصل بهاران فتاده وقت صبوح
نوای پرده سرا در هوای پرده سرای
اگر خروش برآرد چو بلبلان خواجو
چه غم خورد گل سوری ز مرغ نغمه سرای
ز شور شکر شعرم نوای عشق زنند
به بوستان سخن طوطیان شکر خای