هستی به حقیقت ای سنایی
در دیدهٔ عقل روشنایی
مقبول همه صدور گشتی
این کار تو نیست جز خدایی
آیم بر تو به طبع زیراک
دانم که به نزد من نیایی
لیکن چکنم چگونه آیم
چون نیست خبر که تو کجایی
معذورم اگر که می فرستم
نزدیک تو شعر ای سنایی
هر کس که برد به بصره خرما
بر جهل خود او دهد گوایی
چون آمده ای مرو ازیراک
ما را چو دو دیده می ببایی