پیغام روی تو چو ببردند ماه (را)
مه گفت من رعیتم آن پادشاه را
خالت محیط مرکز لطفست و روشنست
کین نقطه نیست دایره روی ماه را
بهر سپید رویی حسنت نهاده اند
بر روی لاله رنگ تو خال سیاه را
در گلشن جمال تو روی تو آن گل است
کز عکس خود چو لاله کند هر گیاه را
گر چاکر تو (را؟) بغلامی کند قبول
بنده کنم هزار چو سلجوقشاه را
با عاشق تو خلق درآفاق گو مباش
چون دانه حاصلست نخواهیم کاه را
بیچاره هیچ سود ندارد زشعر خود
ازآب خویش فایده یی نیست چاه را
ای دیده ور نظر برخ دیگری مکن
(آن روی بین که حسن بپوشید ماه را)