ما دل برای دوست ز جان برگرفته ایم
چشم طمع ز هر دو جهان برگرفته ایم
ما را ز جوی دوست دهن تر نمی کند
آبی که همچو سگ بزبان برگرفته ایم
ما را نبود چون دگران خوشه چین (کسی)
چون مرغ دانه یی بدهان برگرفته ایم
از وی مدد خوهیم که از بارگاه او
باری که بردنش نتوان برگرفته ایم
ای تو بدست لطف سبک کرده بارها
از تو مدد، که بار گران برگرفته ایم
چیزی دگر مخوه که ز دیوان عشق ما
خود را باین قدر بضمان برگرفته ایم
خاک در ترا بسر انگشت آرزو
گویی که چون ادام بنان برگرفته ایم
گفتی برو بنه سر و برگیر دل ز غیر
دیرست کین نهاده و آن برگرفته ایم
چون برگرفت تشنه بلب آب را ز جوی
ما از در تو خاک چنان برگرفته ایم
گر سیف از تو همچو نگین پایدار شد
ما از نگین چو شمع نشان برگرفته ایم