ای صبا با دم من کن نفسی همراهی
به سوی شاه بر از من سخنی گر خواهی
قدوه و عمدهٔ شاهان جهان غازان را
از پریشانی این ملک بده آگاهی
گو درین مصر که فرعون درو صد بیش است
نان عزیز است که شد یوسف گندم چاهی
گو بدان ای به وجود تو گرفته زینت
کرسی مملکت و مسند شاهنشاهی!،
سرورانی که به هر گرسنه نان می دادند
استخوان جوی شده همچو سگ درگاهی
خانه ها لانهٔ روباه شد از ویرانی
شهرها خانهٔ شطرنج شد از بی شاهی
حاکمان دردم از او قبجر و تمغا خواهند
عنکبوت اربنهد کارگه جولاهی
خرمن سوخته شد ملک و بر ایشان به جوی
اسب شطرنج کجا غم خورد از بی کاهی
نیست در روم از اسلام به جز نام و شده ست
قطب دین مضطرب و رکن شریعت واهی
بیم آن است که ابدال خضر را گویند
گر سوی روم روی مردن خود می خواهی
آفتابا به شرف خانهٔ خویش آی و بپاش
نور بر خلق کز استاره نیاید ماهی