آفتابی به ماه پیدا شد
صورت و معنئی هویدا شد
ظاهر و باطنی به هم بنمود
اول و آخری مهیا شد
در همه آینه یکی بیند
دیدهٔ روشنی که بینا شد
آمد و شد حقیقتا خود نیست
به مجاز است کآمد و یا شد
به خرابات رفت خاطر ما
چون از آنجاست باز آنجا شد
جان دریا دلم قفس بشکست
مرغ آبی به سوی مأوا شد