می خوردم و از خمار رستم
مخمور نیم که مست مستم
در کوی فنا فتاده بودم
ساقی باقی گرفت دستم
رندانه حریف می فروشم
می خوردم و توبه را شکستم
در دیر مغان ندیم عشقم
زُنار ز زلف یار بستم
خورشیدم و سایه می نمایم
این خرقه نگر که نیست هستم
شادی روان نعمت الله