بت اینجا مظهر عشق است و وحدت
بود زنار بستن عقد خدمت
چو کفر و دین بود قائم به هستی
شود توحید عین بت پرستی
چو اشیا هست هستی را مظاهر
از آن جمله یکی بت باشد آخر
نکو اندیشه کن ای مرد عاقل
که بت از روی هستی نیست باطل
بدان که ایزد تعالی خالق اوست
ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست
وجود آنجا که باشد محض خیر است
وگر شری است در وی آن ز غیر است
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
بدانستی که دین در بت پرستی است
وگر مشرک ز بت آگاه گشتی
کجا در دین خود گمراه گشتی
ندید او از بت الا خلق ظاهر
بدین علت شد اندر شرع کافر
تو هم گر زو ببینی حق پنهان
به شرع اندر نخوانندت مسلمان
ز اسلام مجازی گشت بیزار
که را کفر حقیقی شد پدیدار
درون هر بتی جانی است پنهان
به زیر کفر ایمانی است پنهان
همیشه کفر در تسبیح حق است
و «ان من شیء» گفت اینجا چه دق است
چه می گویم که دور افتادم از راه
«فذرهم بعد ما جائت قل الله»
بدان خوبی رخ بت را که آراست
که گشتی بت پرست ار حق نمی خواست
هم او کرد و هم او گفت و هم او بود
نکو کرد و نکو گفت و نکو بود
یکی بین و یکی گوی و یکی دان
بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان
نه من می گویم این بشنو ز قرآن
تفاوت نیست اندر خلق رحمان