گر سر کیسه وفابندی
در دُرج سخن چرا بندی؟
روی هجران چنان ندانی خوب
کش جفا نیز بر قفابندی؟
لاشه لنگ دل ضعیف مرا
چند بر آخور جفا بندی
چشم بیگانگی گشادستی
تا دعا بر من آشنابندی
ماه نو شینی از کُلَه بنهی
سرو سیمینی ار قبا بندی
کمری لعل از اشک می سازم
کت میان نیست بر کجا بندی؟
نخورم آب بی غمت گرچه
در دلم آتش بلا بندی
سر جانم به سنگ غم مشکین
جهد کن تا شکسته را بندی
بر سر من قضای بد غم تو ست
تو چرا جرم بر قضا بندی؟