خدایگانا معلوم رای روشن توست
خلوص بندگی و شرط نیک خواهی من
نه آن کسم که مرا آن محل و مرتبه هست
که کار ملک نکو نگردد از تباهی من
من آن گدای سخن پیشه ام که وقت مدیح
زنند خوش سخنان لاف پادشاهی من
به جان مدح توام زنده و ز روی قیاس
سجلّ مدح تو را در خورد گواهی من
چو شب سیاهم ز اندوه و چشم می دارم
که صبح عدل تو زایل کند سیاهی من
روا مدار که عاجز شوند ماهی و مرغ
بر اشک گرم و دم سرد صبحگاهی من
دهان به روزه و لب بر ثنای تو مپسند
ز دیده تر شده رخسارهای کاهی من
مرا بخوان و گناهی مدان که معلومست
همه جهان را احوال بی گناهی من