ای هوای تو مونس جانم
مایهٔ درد و اصل درمانم
مرغ جان تا بیافت دیدهٔ باز
در هوای تو می کند پرواز
گفت و گوی تو روز و شب یارم
جست و جوی تو حاصل کارم
دلم از عشق توست دیوانه
تا تو شمعی، تو راست پروانه
نیک در کار خویش حیرانم
درد خود را دوا نمی دانم
در غم دوستان مهر گسل
دشمنان را بسوخت بر من دل
ما همه مشتری بی پایه
او و کالای او گران مایه
ای ز سوداییان درین بازار
فارغ از مثل من هزار هزار
خواب خواهم من از خدا به دعا
تا ببینم مگر به خواب تو را
نکند خود به خاطرت گذری
که کنی سوی بیدلی نظری
چون سرماست خاک سودایت
فرصتی، تا نهیم در پایت
می سزد جز به وقت دل بردن
التفاتی به بی دلی کردن
به تلطف ز ما ربودی دل
به تکبر کنون زیاد مهل
تو به خود عاشقی، زهی مشکل!
که ز ما بگذرد تو را در دل
تو سبق برده ای ز نیکویان
ما ز عشق تو این غزل گویان: