ای دل ناشکیب مژده بیار
کامد آن شمسهٔ بتان تتار
آمد آن سرو جلوه کرده به ناز
آمد آن گلبن خمیده ز بار
آمد آن بلبل چمیده به باغ
آمد آن آهوی چریده بهار
زین بهنگامتر نباشد وقت
زین دلارامتر نباشد یار
آنکه گیتی به روی او بیند
خسرو شاه بند شیرشکار
خدمت او امیدوارترست
از دعاهای عابدان بسیار
گر که سرمایهٔ مهی هنرست
هنرش را پدید نیست شمار
ور بزرگی به فضل خواهد بود
فضل او را پدید نیست کنار
نامهٔ نانوشته برخواند
خاطر پاک او به روز هزار
گویی آن خاطر زدودهٔ او
یابد اندر ضمیر هر کس بار
زآنچه امسال کرد خواهد خصم
رایش آگاه گشته باشد پار
گرچه گیتی بجمله در کف اوست
ور چه آکنده گنجهاش به مار
در خزان از رزان نریزد برگ
نیم از آن، کز دو دست او دینار
ای ملکزادهٔ فریشته خو
ای به تو شادمان دل احرار
فر شاهی خدای ما به تو داد
گر نه مردم بداند این مقدار