که دگرگون شدند و دیگرسان
به نهاد و به خوی و گونه و رنگ
آن شد از ابر همچو سینهٔ غرم
وین شد از برگ همچو پشت پلنگ
آب گویی که آینهٔ رومیست
برسرش برگ چون بر آینه زنگ
سایهٔ تیغش ار به سنگ افتد
گوهر از بیم خون شود در سنگ
تلخی خشمش ار به شهد رسد
باز نتوان شناخت شهد از فنگ
هر که پردلتر و دلاورتر
نکند پیش او به جنگ درنگ
آفرینندهٔ جهان به تو داد
نیروی رستم و هش هوشنگ
نشود بر تو زایچ روی به کار
هیچ دستان و تنبل و نیرنگ
زهرهٔ دشمنان به روز نبرد
بر درانی چو شیر سینهٔ رنگ
دست و گوش تو جاودان پر باد
از می روشن و ترانهٔ چنگ