درست گفتی کز عارضش برآمده بود
گه فرو شدن تیره شب سپیدهٔ بام
ترا هزاران حسنست و صدهزار حسود
چرا ز خانه برون آمدی درین هنگام
چه گفت؟ گفت: خبر یافتم که نزد شما
ز بهر راه بر اسبان همی کنند لگام
چه گفت؟ گفت: که ای در جفا نکرده کمی
چه گفت؟ گفت: که ای در وفا نبوده تمام
تو داده ای به ستم زر و سیم خویش به باد
تو کرده ای به ستم روز خویش ناپدرام
چرا به هم نکنی زر و سیم خویش به جهد
چرا نگه نکنی کار خویش را فرجام
به خواستن ز کسان خواسته به دست آری
ز بهر خواسته مدحت بری به خاص و به عام
نگاه کن که خداوند خواجهٔ سید
ترا چه داد پس مدح اندرین ایام
بسا که تو به ره اندر، ز بهر دانگی سیم
شکست خواهی خوردن ز پشه و ز هوام
هزار کوفتهٔ دهر گشت ازو به مراد
هزار تافتهٔ چرخ ازو رسید به کام
عطای او نه ز دشمن برید و نه از دوست
چنین بود ره آزادگان و خوی کرام
عطای او به دوامست زایرانش را
گمان مبر که جز او کس عطا دهد به دوام
به هر تفضل ازو کشوری به نعمت و ناز
به هر عنایت ازو عالمی به جامه و جام
ثنا خریدن نزدیک او چو آب حلال
درم نهادن در پیش او چو باده حرام
به علم و عدل و به آزادگی و نیکخویی
مؤیدست و موفق مقدمست و امام
قلم به دستش گویی بدیع جانوریست
خدای داده مر آن را بصارت و الهام
مرا چه طاقت آنست یا چه مایهٔ آن
که پیش تو سخنی را دهم به نظم نظام
همیشه تا نبود ثور خانهٔ خورشید
چنان کجا نبود شیر خانهٔ بهرام
همیشه تا به روش ماه تیزتر ز زحل
همیشه تا به شرف نور، پیشتر ز ظلام
جهان به کام تو دارد خدای عز و جل
بود مساعد تو ذوالجلال و الاکرام