آمد آن نو بهار توبه شکن
بازگشتی بکرد توبهٔ من
بشکند توبهٔ مرا ترسم
چه توان کرد گو برو بشکن
هر درختی چو نوش لب صمنیست
بر زمین اندرون کشان دامن
جهد آن کن که مر مرا نکنی
پیش صاحب به کامهٔ دشمن
دوستان را به تختگاه فکن
دشمنان را به ژرف چاه فکن
چاه کند و گمان ببرد عدو
کاندر آن چاه باشدش مسکن
نعمت و دولت و سعادت را
مجلس و خاندان خواجه وطن