برون آمد از خیمه و از دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن
تماشاکنان گرد خیمه بگشت
چو سروی چمان بر کنار چمن
ز سر تا به بن زلف او پر گره
ز بن تا به سر جعد او پر شکن
کمر خواست بستن همی بر میان
سخن خواست گفتن همی با دهن
فری روی شیرین آن ماهروی
که دلها تبه کرد بر مرد و زن
سپهر هنر خواجهٔ نامور
وزیر جلیل احمد بن الحسن
نوازندهٔ اهل علم و ادب
فزایندهٔ قدر اهل سنن
پژوهندهٔ رای شاه عجم
نصیحتگر شهریار زمن
وزارت به ایام او باز کرد
دو چشم فرو خوابنیده وسن
به جنگ عدو با ملک روز و شب
زمانی نیاساید از تاختن
سخاوت پرستندهٔ دست اوست
بتست این همانا و آن برهمن
ایا ناصح خسرو و کلک تو
بر احوال و بر گنج او مؤتمن
مثل زر کاهست و دست تو باد
خزانهٔ تو و گنج تو بادخن
بسا مردم مستحق را که تو
برآوردی از ژرف چاه محن
به آزادمردی و مردانگی
تو کس دیده ای همسر خویشتن؟
که باشد چو تو، هر که را گویمت
ز بر تو پوشد همی پیرهن
کسی نیست کز بندگان تو نیست
به هر گردنی طوق اندر فکن
به یک رقعه برزن ختن بر چگل
به یک نامه برزن یمن بر عدن
فزوده ست قدر تو، بفزای لهو
گشاده ست گنج تو بگشای دن