بر من نیستی کجائی تو
ای که یکجا دمی نیائی تو
آتش هجر تو کبابم کرد
سوختم این چنین چرائی تو
ای سراپا چنانکه می باید
وی که هستی چنانکه بائی تو
نیک محبوب دلربائی لیک
بی وفائی عجب بلائی تو
گل نچینند عاشقان ز درخت
ای ز خود بی خبر کرائی تو
گرچه من نیستم سزای تو لیک
فیض دیوانه میکند فریاد