مبین به چشم کم ای شوخ نازنین ما را
گدای کوی توام همچنین مبین ما را
هنوز سجدهٔ آدم نکرده بود ملک
که بود گرد سجود تو بر جبین ما را
گذر به تربت ما یار کمتر از همه کرد
گمان بیاری او بود بیش ازین ما را
به دستیاری ما ناید آن مسیح نفس
اگر بود ید بیضا در آستین ما را
طبیب ما که دمش پاس روح می دارد
چه حکمت است که می دارد اینچنین ما را
نگین خام عشق است گوهر دل و نیست
به غیر حرف وفا نقش آن نگین ما را
بلاگزینی ما اختیاری ما نیست
خدا نداده دل عافیت گزین ما را
گناه یک نفس آن مه به مجلس از ما دید
که بند کرد در آن زلف عنبرین ما را
ز آه ما به گمانی فتاده بود امشب
که می نمود پیاپی به همنشین ما را
بیار پیک نظر محتشم نهفته فرست
که قاطعان طریقند در کمین ما را